English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7647 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
spot U کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spots U کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
pounced U درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing U درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces U درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce U درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
having U باعث انجام کاری شدن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
have U باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
loads U کاری که باید انجام شود
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
capability U قادر به انجام کاری بودن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
backlog U کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
in plant U درحال رویش درحال رشد
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com